محور وحدت (2)


 






 

بررسي رابطه شهيد محلاتي با مجلس و سپاه در گفتگو با سردار عبدالله محمود زاده ، رئيس دفتر شهيد
 

شهيد محلاتي يك روحاني تمام عيار بودند ، يعني در تمام امور مردم كه بايد يك روحاني نقش داشته باشد، نقش فعال ايفا مي كردند.
 

به مسجد مي رفتند و كار خير انجام مي دادند ، از قبل آن جا را مي شناختند. به حسينيه محلاتي ها مي رفتند و آن جا هم فعال بودند . انرژي عجيبي هم داشتند. هم به جامعه روحانيت و هم به مجلس مي رفتند،هم به سپاه مي رفتند،هم با بزرگان نشست و برخاست مي كردند و هم با دولت بني صدر همكاري داشتند، در تلاش براي حل تنش هايي كه به وجود مي آمد ، حاج آقا مي رفتند . يك بار با ايشان تماس گرفتند و گفتند كه بني صدر راجع به مسأله گنبد اعتراض دارد كه سپاه چرا در اين قضيه دخالت كرده است. در آن دوره مسائلي در گنبد پيش آمده بود و مرحوم خلخالي هم به عنوان دادستان انقلاب آمد، ما حكم از آقاي خلخالي گرفته بوديم و افرادي كه آن جا دستگير شده بودند اعدام شدند . شهيد محلاتي گفتند برويم پيش بني صدر كه از موضوع عصباني بود. من و شهيد محلاتي رفتيم پيش بني صدر ، او يك آدم متكبر و مغرور بود كه حتي جواب سلام كسي را هم نمي داد، تا نشستيم او گفت چرا اين ها را اعدام كرده ايد ؟ گفتيم حكم‌، حكم حاكم شرع است . گفت مگر من نگفتم كسي را اعدام نكنيد؟ گفتيم حاكم شرع حكم داده و آن ها هم سران ضد انقلاب بوده و در بحبوحه عمليات دستگير شده اند، بعد هم كشته شده اند. اين واقعه ها كه پيش آمد ، دوبار با شهيد محلاتي رفتيم پيش بني صدر تا جلو اين گونه تنش ها را بگيريم . بني صدر مخالف سپاه بود و به شدت برخورد مي كرد ، از آن طرف هم اين بزرگوار مي رفتند و با وجهه اي كه داشتند سعي مي كردند اين تنش ها را كم كنند و جلو اين اختلافات را بگيرند . خيلي در اين مسائل نقش داشتند ، لذا به خاطر اين نقشي كه داشتند مي رفتند پيش بني صدر يا با او صحبت مي كردند ، بعضي ها فكر مي كردند كه شهيد محلاتي طرفدار بني صدر هستند. از قضا خود اين موضوع كه جامعه روحانيت مبارز بني صدر را كانديدا كرده و به او رأي داده بودند ، اين شايعه را بيشتر تقويت مي كرد كه بعداً همه فهميدند كه نه ، واقعيت به اين صورت نبوده است.

در جلساتي كه آن زمان ، فرماندهان دفاع مقدس در كنار هم داشتند ، قطعاً شهيد محلاتي هم به عنوان نماينده حضرت امام حضور داشته اند.ازآن جلسات بگوييد.
 

بله ، ايشان به عنوان نماينده ولي فقيه در تمام جلسات شوراي عالي سپاه شركت مي كردند. شوراي عالي سپاه ، شامل همان هفت نفري بودند كه اول مصاحبه گفتم حكم گرفتند كه بعد هم به هشت و دوازده نفر افزايش پيدا كردند. شهيد محلاتي در آن جلسات شركت مي كردند.

چه نقشي ايفا مي كردند؟
 

در بحث هايي كه مطرح مي شد ، ايشان هم شركت و صحبت مي كردند و اگر مسائل شرعي يا مربوط به آموزش هاي عقيدتي و ديني بود يا بودجه اي نياز بود براي پيشبرد كارهاي شان آن ها را مطرح مي كردند. به هر حال نقش مهمي داشتند، مخصوصاً به مسائل شرعي حساس بودند و بحث مي كردند . اگر خود شورا هم مسأله اي داشت و مطرح مي شد و مربوط به شوراي انقلاب يا جاي ديگري بود ، ايشان آن را انعكاس مي دادند و در پي گيري ها مؤثر بودند. در مجلس نيز خيلي مؤثر بودند.شهيد بزرگوار اساس نامه هاي مجلس را هم خيلي پيگيري كردند ، چه از طريق دولت و چه از خود مجلس . شورا هم همين طور .ايشان شركت مي كردند ودر بحث ها حضور داشتند. اگر مطلبي بود كه بايد خدمت امام مطرح مي شد ، ايشان مي گفتند . اگر مطلبي از طرف امام وجود داشت ، مي آمدند و آن را به شورا مي گفتند .ايشان رابط خوبي در اين قضيه بودند.

مثلاً در كدام موارد؟
 

مثلاً يك بار حضرت امام آقاي محلاتي را خواسته بودند ، ايشان هم رفتند خدمت امام . امام پيامي براي آقاي منتظري دادند . آقاي محلاتي آمدند و گفتند كه بايد با هم به قم برويم. ما با ايشان حركت كرديم و به قم رفتيم. به منزل آقاي منتظري رفتيم و احوال پرسي كرديم. بحث ، به طور خصوصي راجع به سيد مهدي هاشمي و سيد هادي هاشمي و نيز خود آقاي منتظري بود. ابتدا با آقاي منتظري صحبت كردند و پيام امام را به ايشان گفتند. بعد از سه ربع آمدند بيرون و شام خورديم و رفتيم. شهيد با بني صدر هم خيلي تماس مي گرفتند و تنش ها را در خصوص سپاه حل مي كردند . بني صدر به شدت با سپاه مقابله مي كرد، ايشان جلوگيري مي كردند. به خصوص اين نقشش خيلي بارز بود.

مي خواهم رابطه شهيد محلاتي و مقام معظم رهبري را بدانيم كه معظم له ابتدا در شوراي عالي دفاع بودند ، بعدهم تا لحظه شهادت شهيد محلاتي رئيس جمهور بودند.
 

شهيد محلاتي در سپاه كه بودند،نسبت به حضرت آقا خيلي عنايت داشتند ، گاهي تلفن مي زدند و با ايشان صحبت مي كردند. پيش معظم له مي رفتند و نسبت به ايشان خيلي علاقه مند بودند. من بارها مي ديدم كه در دفتر به حضرت آقاي خامنه اي تلفن مي زدند و صحبت مي كردند ، هر گاه مي خواستند بروند خدمت آقا با ايشان صحبت مي كردند. من كه آن جا بودم ، ايشان خيلي احساس نزديكي مي كردند نسبت به مقام معظم رهبري و علاقه به ايشان داشتند و در بعضي كارها با ايشان مشورت مي كردند . در مسائل مختلف سؤال مي كردند ، معلوم بود كه با آقا رفيق بودند.

بيشترين چيزي كه شما را به ياد شخصيت و وجوه شخصيتي شهيد محلاتي مي اندازد ، چيست .ضمناً وجوه شخصيتي ايشان را هم بگوييد.
 

يكي از خصوصيات شهيد محلاتي اخلاق و جذابيت هاي ايشان بود . حاج آقا آدمي تندخو و اهل برخورد با افراد نبودند؛ عاطفي بودند . آن چه من در ايشان ديدم ، اين بود كه نسبت به امام عجيب عشق مي ورزيدند . يعني اگر امام مي پرسيدند چه كسي دشمن توست ، و شهيد مي گفتند فلاني ، اگر امام مي گفتند بايد پايش را ببوسي ، آقاي محلاتي اين كار را مي كردند . اين قدر ايشان نسبت به امام علاقه مند بودند و مطيع. نسبت به نظرات حضرت امام خيلي مقيد بودند . يكي ديگر از خصوصيات شهيد گذشت ايشان بود . با اين كه گاهي بعضي دوستان ما در سپاه كارهاي اشتباهي مي كردند و با آقاي محلاتي تندي مي كردند يا برخورد بدي داشتند، ايشان با بزرگواري مي گذاشتند ، مثل اين كه اصلاً اتفاقي نيافتاده باشد . آن زمان چون مسائل بني صدر هنوز رو نشده بود و بعضي وقت ها آقاي محلاتي به او نامه مي نوشتند، در بعضي جلسات بعضي ها حرف هاي ناروايي به حاج آقا مي زدند ، ولي ايشان خيلي بزرگوارانه برخورد مي كردند، حتي فردي يك نامه بسيار تندي به آقاي محلاتي نوشته بود ، بعد هم نوشته بود من راضي نيستم كه اين نامه را بازكند، حتي مسؤول دفتر شما هم نبايد نامه را باز كند. اين را فقط خود آقاي محلاتي بايد باز كند و بخواند. من رفتم و اطلاع دادم . گفتند باز كن ببينم چيست. گفتم راضي نيست من باز كنم . ايشان نامه را باز كردند و خواندند . نامه مفصل بود ،شايد در هفت ، هشت صفحه نوشته شده بود ، نويسنده از برادراني بود كه بعد هم شهيد شد.شهيد محلاتي مرا صدا كردند و رفتم خدمت شان ،ديدم در چشم هاي حاج آقا اشك پر شده . گفتند اين نامه را بخوان. من نامه را خواندم. ديدم به قول ما نويسنده خيلي جسارت كرده و خيلي حرف هاي بدي به ايشان نسبت داده كه مي خواهد افكار بني صدر را در سپاه پياده كند و... من رفتم پيش شهيد بزرگوار و گفتم من اين نامه را خواندم ، او از قضايا و اين كه چه دارد مي گذرد، خيلي بي اطلاع است . اگر شما راضي بشويد من با ايشان صحبت كنم ، فكر مي كنم اگر با او صحبت كنم ، برگردد. چون مطالبي كه نوشته صحت ندارد و بي خودي آن ها را تصور كرده است . گفتند باشد، با او صحبت كن و در آخر هم يك چيز به او بگو. به او بگو من از او گذشتم ، او هم دعا كند كه خدا از من بگذرد . اشك هم در چشم هاي شهيد پر شده بود. من تلفن زدم، آن برادر را در پادگان ولي عصر(ع) پيدا كردم و آمد پيش من؛ يك بعد از ظهري دو ساعت ونيم با هم صحبت كرديم. من مطالب را به او گفتم كه حاج آقا با بني صدر ملاقات داشته در فلان جا، در فلان جا به دستور حضرت امام بوده ، امام به ايشان گفته بودند به بني صدر اين حرف را بزن. حضرت امام ايشان را مي فرستادند قم ، اصفهان ، شيراز ،‌و همه را به آن برادر گفتم . گفتم اگر ايشان اين گونه با بني صدر رفتار مي كنند ، به اين سبب است كه حضرت امام دستور داده اند. ايشان كار مي كنند كه بني صدر با سپاه درگير نشود و اين ، نقش اين بزرگوار است ، چه كار كنند؟ حضرت امام مي گويند برو پيش بني صدر ، ايشان نروند؟ خلاصه ، همه را براي آن سپاهي توضيح دادم. ايشان خيلي منقلب شد و گفت من نمي دانستم. حالا مي خواهم بروم از اين بزرگوار حلاليت بطلبم.گفتم نه ايشان حرفش را زده اند. گفت چه گفته اند؟ گفتم ايشان اين را گفتند كه من از تقصير ايشان گذشتم ، ايشان هم دعا كند خدا از تقصير من بگذرد. اين را كه گفتم اين رزمنده زد زير گريه كه اين حاج آقا چقدر بزرگوار است و ما چقدر به ايشان توهين كرديم. گريه كرد و گفت بگو كه مرا ببخشند.گفتم ايشان قبلش گفته اند كه شما نگران نباش. گفت نگراني ام اين است كه مي خواهم بروم جبهه ، نكند ايشان از من راضي نباشند. گفتم ايشان شما را بخشيده اندو اصلاً به دل نمي گيرند كه بخواهي فكرش را بكني . واقعاً از كسي به دل نمي گرفتند . همان موقعي كه چيزي مي گفتند ناراحت مي شدند ، ولي فردايش فراموش مي كردند ،‌انگار نه انگار . خيلي زود مي گذشت.

يك ويژگي عرفاني خاص در وجود بچه ها هست كه مثلاً وقتي دعوا مي كنند، طرف را زود مي بخشند .اين عرفان در اين عالم بزرگ هم بود.
 

هيچ وقت اين طور نبود كه بخواهد دل آزردگي ها را تلافي كند ، هميشه با دل رحمي و گذشت برخورد مي كرد ، در اثر فداكاري ايشان ،آن جوان گريه اش گرفت . بعد از مدتي هم فهميديم كه شهيد شده است . گاهي هم شوراي عالي سپاه را دعوت مي كردند. به منزل شان و شام مي دادند. دوستان گاهي مي پرسيدند كي شام مي دهيد؟ كي بياييم؟...
خوب هم صحبت مي كردند . خوش صحبت و مسلط بودند . خيلي خوش بيان بودند . ايشان را دعوت مي كردند همه جا مي رفتند و صحبت مي كردند . در ترغيب و تشويق افراد به حضور در انتخابات هم نقش خيلي جالبي داشتند.

در انتخابات رياست جمهوري و مجلس .
 

بله و سخنراني مي كردند و بيشترتشويق و ترغيب كه همه شركت كنند. چند جا سخنراني كردند به عنوان انتخاب اصلح . اين صحبت را مي كردند كه بايد به افرادي كه اصلح هستند .رأي بدهيد.

جالب اين كه در هر دو انتخابات رياست جمهوري اي كه حضرت آيت الله خامنه اي پيروز شدند هم آقاي محلاتي در قيد حيات بودند؛هم سال 1360 و هم سال 1364.
 

به هر حال نقش بارزي داشتند. خاطره اي من از ايشان دارم كه ايشان سيگار مي كشيدند . سيگار كشيدن شان هم عجيب بود، در اتاق مخفيانه مي كشيدند ، علناً در صحن مجلس و سپاه و شورا نبود، در اتاق را مي بستند و سيگار مي كشيدند . من راجع به سيگار با ايشان خيلي بحث مي كردم. مي گفتم سيگار كشيدن بر شما حرام است . مي گفتند نه حرام نيست ، چرا حرام است؟ با هم بحث مي كرديم. من مي گفتم شما نبايد اين را تشخيص بدهيد ، دكترها بايد تشخيص بدهند. هر موقع بحث مي كرديم ، مي گفتم حاج آقا اين را ترك کنيد.يک روز از همان ماه مبارک رمضاني بود که چند ماه بعدش آقاي محلاتي شهيد شدند.صبح ساعت هفت و نيم آمدند و مرا صدا زدند و گفتند سيگار را ترک كرده ام . بنشين تا بگويم چه شده . گفتند من ديشب خواب بودم ، وقتي سحري خوردم و سيگار كشيدم ، اذان گفتند و نماز خواندم ، خواستم چرتي بزنم و بعد بيايم به سپاه . خوابيدم و به خواب رفتم . خواب ديدم دارم سيگار مي كشم ، يك دفعه حضرت امام وارد شدند . من سيگارم را پنهان كردم . حضرت امام سه بار با تشر به من گفتند: ترك كن. ترك كن. ترك كن. من هم لرزيدم و گفتم چشم چشم. سيگار را انداختم زمين و لگد كردم . دست كردم در جيبم ، ديدم سه تا نخ سيگار هست، انداختم و گفتم ديگر نمي كشم . گفتند در عالم رويا خيلي از امام خجالت كشيدم. بعد ، از خواپ پريدم ، عرق هم كرده بودم. در عالم خواب از خجالت عرق كرده بودم. بلند شدم لباس پوشيدم كه به سپاه بيايم ، ديدم سه نخ سيگار دارم . پرت كردم و گفتم ديگر نمي كشم؛ و تا آن موقع هم كه شهيد شد ديگر سيگار نكشيدند . چند ماه بعد هم شهيد شدند.

از شهادت شان بگوييد.
 

مرا صدا كردند و گفتند هواپيماي فالكوم آماده است ، شما ليست هاي كميسيون دفاع را تنظيم و پيگيري كن.به افراد مختلف هم اطلاع دادند كه خود كميسيون دفاع دارد پي گيري مي كند كه آن ها براي بازديد جبهه ها بروند. مثلاً شما هم بيا كه با هم برويم. ليست تهيه شد و چند بار تغيير كرد. شهيد محلاتي بودند ، ديگران هم بودند در كميسيون دفاع ،آقاي اكرمي بود كه چون در هواپيما جا نبوده پياده مي شود و ديگر نمي رود . ما هم كه شب قبلش اجازه گرفتيم و رفتيم. ايشان شب جمعه سوار هواپيما مي شوند. عمليات فاو شروع شده بود و ما در فاو بوديم. يك جايي رفته بوديم كه حالت پناهگاه داشت و آقاي محمدي عراقي دعاي كميل مي خواند كه بعد هم نماينده ولي فقيه در سپاه شد . ماهم نشسته بوديم ، ديديم داماد ما آمد كنارگوشم گفت كه هواپيماي آقاي محلاتي را زده اند. گفتم چه شده ؟ گفت همه شهيد شده اند . گفتم يقين داري؟ گفت بله . آن ها هم مي خواستند به فاو بيايند كه عمليات پيروز شده را ببينند و از جبهه ها بازديد كنند . من رفتم كنار آقاي محمدي عراقي و گفتم كه حاج آقا ، چنين قضيه اي هست . ايشان هم همان جا اعلام كرد و دعاي كميل كه تمام شد ، قرار شد سريع حركت كنيم و به اهواز برويم. در مسير همه پل ها را زده بودند ، راه خيلي دور شد و تا رسيديم به اهواز ، نزديك صبح بود . جنازه ها را جمعه بعد از ظهر با هواپيما آوردند كه ما هم با جنازه ها به تهران آمديم.به آن جنازه ها كه نگاه كرديم، سالم ترينش شهيد محلاتي بود. خيلي فشرده شده بود ، سرش هم شكافته شده بود . جنازه ايشان نسبت به بقيه سالم تر بود . مادر فاو منتظر بوديم كه بيايند و ايشان را ببينيم كه ديگر قسمت نشد كه آمديم اهواز و از آن جا با هواپيماي C130 آمديم تهران.
سپس آقاي طاهري خرم آبادي مدتي مأموريت پيدا كردند كه بروند پاكستان و بعد ، آقاي فاكر تشريف آوردند و آن موقع هم دو نماينده ولي فقيه در سپاه بودند.
يك بار نشستم و وقايع مربوط به شهادت برخي از شهدا را مرور كردم، يادم آمد كه وقتي واقعه ترور امام جمعه ها پيش آمد و منافقين شهداي محراب را به شهادت رساندند، در موقع شهادت شهيد اشرفي اصفهاني بود كه آقاي محلاتي به آقاي باكيده حكمي دادند كه بررسي كنيد كوتاهي چه بوده است و شهيد محلاتي هم با آقاي فاكر همكار بودند . يك بار آقاي طاهري خرم آبادي و شهيد محلاتي مرا خواستند و گفتند ما صحبت كرده ايم ،شما بياييد نماينده مجلس بشويد در شمال . رفتيم منزل آقاي طاهري خرم آبادي در قم و من گفتم كه نه ، من از سپاه بيرون نمي آيم ودر همين لباسي كه پوشيده ام آرزوي شهادت دارم و نرفتم. آن اوايل هم بود كه حزب جمهوري اسلامي و جامعه روحانيت مبارز و جامعه مدرسين ائتلاف مي كردند .گفتند در شهر آمل همه نسبت به شما تفاهم دارند، شما اگر كانديدا بشويد ، بخت خوبي داريد . آقاي طاهري گفت كه ما هم پشتيباني مي كنيم ، گفتم من به سپاه آمده ام و آرزويم اين است كه شهيد بشوم . اما نه آن زمان در جنگ و نه به همراه شهيد محلاتي ، هنوز توفيق شهادت پيدا نكرده ايم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56